Sunday, July 6, 2014

ثریا


اسمش ثریا بود بهش نمی خورد بیشتر از بیست و پنج سال داشته باشه . اهالی محل می گفتن دیوونه است. اما فقط توی تکلمش یه کمی مشکل داشت . بچه ی دهات بود به قول خودش دی یات، خانوادش به زور شوهرش داده بودن تا یه نون خور کم کنند، اون هم چه  شوهری، یه پیرمرد هفتاد ساله.
یه وقتهای میومد پیش مامانم تا کمی باهاش دردودل کنه، من ده سالم بود و به قول معروف تازه می خواستم سر از تخم در بیارم . خیلی زندگی ثریا برام مسیله شده بود همیشه فکر می کردم که چطوری می تونه شوهرش رو دوست داشته باشه؟خیلی دلش بچه می خواست با حسرت به مامانم میگفت : شوعرم بچه اش نمیشه، وقتی من بهش میگم بچه می خوام با لگد بهم میزنه میگه گه خوردی خودتم زیادی هستی. بیچاره ثریا غیر از اینکه شوهر پیر ، ازکار افتاده و بداخلاقی داشت خیلی از آقایون محل هم فکر می کردن باید به چشم بد بهش نگاه کنند.از ماجرای ثریا بیست و خورده ای سال می گذره ، الان باید پنجاه سالش باشه ،حتما شوهرش تا حالا مرده، اونهم باید تک و تنها مونده باشه بدون بچه....چند روزه خبر زن جوان سی ساله ایی که از شوهر نود ساله خود .بچه دار شده خیلی داغ شده . نمی دونم چطوری بچه دار شده اما حداقل بیست و چند سال بعد مثل ثریا تنها نیست  یه دختر داره که مونسش باشه

No comments:

Post a Comment