Sunday, May 12, 2013

خواب مرگی

حتما تا حالا شنیدید که میگن از خستگی مردم. این واقعا برای من اتفاق افتاد . داشتم مطلب اسباب کشی رو می نوشتم خطوط آخر بودم که خوابم گرفت رفتم توی اتاق ، خوابیدم و پتو رو هم طبق عادت کشیدم روی سرم. چشمتون روز بد نبینه هنوز خوابم نبرده بود که صدای همسرم رو شنیدم که سعی داشت من رو بیدار کنه. چشمهامو باز کردم درست سر جای فعلی دراز کشیده بودم و همسرم رو می دیدم که روبروی من ایستاده و داره من رو نکوهش می کنه که چرا وسط روز خوابیدی بلند شو. از اون اصرار که بلند شو از من تلاش برای بلند شدن . هر کاری می کردم که بلندشم نمیشود با دستم پتو رو کنار میزدم اما میدیدم که هنوز پتو روی سرم هست. کاملا روح خودم رو حس می کردم که از بدنم خارج میشه و توان اداره این تن خسته رو نداره ساعتی در کنار جسمم تقلا کردم تا بهش مسلط بشم اما اصلا امکان نداشت . روحم کاملا هوشیار بود. حتی صدای اطراف رو میشنید. نا امید شده بودم ، گریه ام گرفته بود و فکر می کردم که دیگه مردم و بیدار نمیشم. در حالت خلسه ای فرو رفته بودم، سبک در اطراف جسمم می چرخیدم در همین حال ناامیدی، دیدنم که مادرم هم به همسرم پیوست و سعی می کرد که من رو بیدار کنه .با اومدن مادرم محیط اطرافم تغییر کرد و خودم رو در فضای ناشناخته ای دیدم مادرم تلاش می کرد تا روحم را بر تنم تسلط بدهد، از روش دوخت و دوز استفاده کرد پارچه و سوزنی به دستم داد تا آن را بدوزم و من تلاش کردم و موفق شدم سوزن را در دست گرفته و پارچه را دوختم به محض تمام شدن دوخت و دوز از خواب بیدار شدم و اینبار بیداری واقعی بود . روح و جسمم با هم بودن و من تنها در خانه، نه همسری برگشته بود و نه مادری در کنارم . بیدار شده بودم .هنوز روح و جسمم به شدت تمایل به جدایی داشتند اگر پلک بر هم میزاشتم باز متوجه جداشدن روحم می شدم اما به سرعت و از ترس چشمهایم را باز کردم تا دوباره به سرنوشت قبلی دچار نشوم . اراده محکم کردم و اینبار بلند شدم. دو ساعتی می شد که روح و جسمم از هم جدا بودند به سمت آشپز خانه رفتم و لیوان چای ریختم و با تمام شدن قطره آخر چای متوجه شدن اثری از اون خستگی مزمن در تنم نیست و سر حال سرحال شدم. من مردم و زنده شدم.

اسباب کشی


پنجمین اسباب کشی زندگی مشترک ما هم با موفقیت انجام شد. طی شش سال زندگی متاهلی،پنج بار جابجایی داشتیم. انگار پروژه اسباب کشی علاوه بر اینکه وسایل خونه رو داغون می کنه، ضربات مهلکی هم بر تن ما وارد کرده که به راحتی جبران نمیشه. چنان بندبند استخونها درد گرفته که انگار تریلی 18چرخ از روم رد شده،در هر صورت ما جابجا شدیم الان 95%کار و چیدمان انجام شده پنج درصد باقیمانده هم بزودی انجام خواهد شد.
وقتی کار جمع آوری اسباب رو از منزل سابق انجام میدهید می تونی هم حس خوشحالی داشته باشید و هم ناراحتی، وقتی که بدونید قراره بری جای بهتر صد در صد خوشحال هستید ولی اگر قرار باشه جای بدتری برید و باید دل بکنید از زندگی محبوبتون، اونوقت که اسبابکشی علاوه بر اینکه سختر و عذاب آورتر میشه خیلی هم کند پیشمیره و جون آدم رو بالا میاره. 
خدا رو شکر از این جابجایی راضی بودم زود تموم شد و من به خونه بهتری منتقل شدم. اینبار توی انتخاب خونه خیلی دقت کردیم با همه شارلاتان بازی بنگاهی جماعت سعی کردیم گول نخوریم و ملاکهای که برای خونه داشتیم رو مدنظر قرار دادیم و با پافشاری همسرجان، خونه دلخواهمون رو تصاحب کردیم.
البته ناگفته نماند تا تویه خونه مستقر نشی یه سری معایب و محاسن خونه برات رو نمیشه.
مثلا توی خونه قبلی،  مشکل جابجای اکسیژن و هوا داشتیم ، خونه خفه بود و این موضوع رو ما بعد از اینکه یکماه اونجا زندگی کردیم فهمیدیم. اول گلدونهام داغون شدن و بعد مدام سردردهای شدید می گرفتیم . اشکال هم توی معماری خونه بود. منظره اتوبان همت و دیدن مردم بیچاره پشت ترافیک از یک طرف،سرو صدای اتوبان همت که گاهی برای دلداری خودم به صدای رود خونه همت تشبیه اش می کردم از طرف دیگه، باعث شد اینبار به گنج یک کوچه بن بست پناه ببریم که به باغی منتهی میشه و صبحها با صدای جیغ بلبلها و پرندهها بیدار میشیم. 
نه اینکه اینجا بی عیب باشه اما خدا کنه آرامش از دست رفته رو بهمون برگردونه.
خلاصه نکته اخلاقی اسباب کشی اینکه از تجربه هاتون استفاده کنید برای انتخاب بهتر ، وقتی انتخابت درست و شایسته باشه نیاز ندادی زود زود اسباب کشی کنی که هم خودت داغون بشی هم وسایل زندگیت.
ملاکهاتون رو با هم مقایسه و اولویت بندی کنید و گول ظاهر رو در انتخاب محل زندگی نخورید.
داشتن نورکافی و رنگ روشن دیوار از ایجاد افسردگی پیشگیری می کنه و هرگز گردش هوا در خونه رو فراموش نکنید. در ضمن به حرف هیچ بنگاهی و صاحب خونه و حتی مستاجر قبلی اعتماد نکنید فقط به گوش و چشم خودتون و ساکنین دیگر ساختمون اعتماد داشته باشید. این بود تجربیات یک مستجر جوان.
باشد که همه مستاجرین صاحب خانه شوند.