Wednesday, May 21, 2014

من آل رو دیدم


من آل رو دیدم 
امروز نهمین روز تولد پسرم فربد ه. بعد از گذشت نه روز، یک ساعتی ، ما دو تا ، توی خونه تنها شدیم . از روزهای قبل همه بهم توصیه می کردند که مبادا تا ده روز بعد از زایمان توی خونه تنها بمونم، من هم با یه لبخند معنی دار به توصیه کنندگان می گفتم : چشم...
تو این یک ساعت تنهایی به روشهای مبارزه با آل عزیز که علاقه ای خاص به جگر زن تازه زا و نوزادش داره فکر می کردم. به اینکه با چاقو بزنمش یا دمپایی...
چشمام داشت گرم می شد که چهره زن جوونی جلوی چشمام نقش بست . یه بطری آب معدنی کوچیک دستش بود و داشت به زور آب می خورد . قیافش تو نگاه اول تو ذوق می زد ، ابروهای تاتو کرده و دماغ عملکرده سربالاش یکم ترسناک بود . اومد سمت ما . فربد توی کریرش خوابیده بود، از ترس سرمای کولر پتو رو هم تا جایی که میشد روش کشیده بودم. گفت پتوش رو میزنی کنار صورتش رو ببینم. با اینکه دلم نمی خواست آروم پتو رو کنار زدم،با دیدن نوزادم، اون چهره خشن لبخندی زد و دلداریی به من داد بعد
شروع کرد از خودش گفتن؛ اینکه یه دختر پنج ساله و یه پسر هشت ساله داره . دخترکش هنگام تولد با مشکل قلبی متولد شده، و اون برای درمانش خیلی رنج کشیده . و الان که تو این آزمایشگاه حضور داره می خواهد آزمایش بافت کلیه بده تا برای سلامتی بچه اش کلیه اش رو بفروشه. 
وقتی به حرفهای اون زن قوی گوش می کردم همون زنی که درمورد قیافه اش، قضاوت خوبی نکرده بودم،آزمایشگاه قلهک داشت برام تنگتر و تنگتر می شد. نمیدونستم چی باید بگم. فقط سکوت کردم و الان از اون سکوت پشیمونم.
یک ساعت تنهایی ما هم به پایان رسید و خواب هم با مرور خاطره روز گذشته از چشم من گریخت اما  آل نیومد که نیومد فهمیدم که آل این روزها علاقه ای به جگر زن تازه زا و نوزادش  نداره، سلیقه آل عزیز عوض شد. اون کلیه میخواهد.کلیه با گروه خونی متفاوت. 
با غصه به پسرم نگاه کردم که تو سرزمین آلهای متفاوت به دنیا آمده:
آل کلیه،آل شرافت ،آل نجابت، آل ناموس ،آل انسانیت.